۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

گزارش بیمارستان علی اصغر 16/12/87

قرار بود ساعت 10 تا 12 در کنار بچه ها باشیم. همگی حدود 10 کنار بیمارستان بودیم اما حراست بیمارستان مانع ورود ما شد. کمی معطل شدیم تا بالاخره اجازه ی ورود به بیمارستان به ما داده شد.
حدود 12 تا بچه در بخش بودند. اکثرا خیلی کوچک بودند(1-2 ساله ). در ابتدا باهاشون صحبت کردیم اما بیشتر از همه بادکنک بود که جذبشون کرد. خیلی بازی کردند و حسابی لذت بردند. صحنه ی جالب تر دیدن 2 تا از مادرها توی راهرو بود که بدون نگرانی از بچه های خود مشغول بادکنک بازی بودند.
بچه ها کمی هم نقاشی کردند.
پیشنهاد : یک قسمتی از اتاق های بچه ها به اسباب بازی و کتاب و رنگ و ... اختصاص داده شود. در صورت امکان یک تاب پلاستیکی به در اتاق نصب شود. اگر گاهی اوقات یک زیر انداز همراه داشته باشیم خوب است گاهی برای قصه گویی یا بازی های گروهی بچه هایی که می توانند از تخت بلند بشوند استفاده کنیم.
*خیلی خوب است که برای کار با رده های سنی مختلف آموزش ببینیم چون کار با بچه های 1-2 ساله خیلی تجربه ی بیشتری می خواهد.

گزارشات بیمارستان

این طرح همان طور که توضیح دادم ابتدا" با گروهی شروع شد و الان با گروهی دیگر ادامه پیدا میکند . این گزارشها که به ترتیب ارائه خواهد شد . گزارشهایی که خواهید دید توضیخاتی است در مورد چند دوره بازی با بچه ها که توسط قلم شیوای خانم نگار نجفیان نگاشته شده است.

طرح حمایت از بیمارستان های کودکان - درجستجوی خویش - 2

برنامه
براساس ویژگی های فوق تصمیم گرفته شد تا این برنامه انجام شود :
· هر هفته در روز جمعه از ساعت 16 الی 18 گروهی از افراد به بیمارستان مراجعه نموده و در این ساعت به بازی و خوشحال کردن کودکان مشغول باشند.
· کار در گروه های 4 الی 6 نفره انجام شود.
· این کار بطور مداوم تا شش ماه فقط در یکی از بخش ها با انتخاب مدیران بیمارستان انجام شود
· تقسیم کار و تعیین زمان ها و دریافت گزارشات و تهیه گزارش نهایی توسط گروه برنامه ریزی انجام شده وبگونه ای باشد که هر فرد حداقل در ماه یکبار در این کار شرکت نماید. گروه برنامه ریزی نیز حتما در اجرای برنامه مطابق سایر افراد گروه شرکت مستمر داشته باشد.
· هر گروه سرگروهی داشته باشد که در کار با کودکان تجربه ای داشته باشد.
· تجربیات کسب شده در هر جلسه گزارش شده و در انتها گزارش نهایی جهت ارائه یک تجربه گروهی آماده و در اختیار بیمارستان و سایر مراجع قرار گیرد.
· پروژه از مهر ماه آغاز و در اسفند ماه خاتمه یابد. (شش ماه)
· تدارکات لوازم بازی و کتابها توسط خود افراد انجام شود.
· حضور منظم و تا پایان پروژه افراد امری ضروری است که جامعه مخاطب را از تصمیم ما مطئمن می سازد
· فعالیت ها باید بگونه ای باشد که اختلالی در امر درمان و فعالیت های کادر پزشکی ایجاد ننماید.
چه کار کردیم
بخشی از گزارش افراد اختصاص به این داشت که چه هدفی داشتید و چه کاری انجام دادید. بعضی از آنها را در زیر می خوانید:
- یک سلام جانانه یک سلام بلند و شاید کودکانه خوب جلب توجه می کنه.. به بچه ها اطمینان دادم که فقط آمده ام که با شما بازی کنم و من دکتر نیستم.
- بچه ها شعر خواندند ، نقاشی کشیدند و با هم بازی کردیم.
- وقتی آناهیتا را دیدم زیر ملافه خودش را جمع کرده بود و با بی حوصلگی تمام به من نگاه می کرد. با موش موش بازی شروع کردم به محض رسیدن انگشتانم (موشه) به دستش یک کمی خودش را جمع کرد. پاهای کوچکش زیر ملافه تکان خورد من هم بلافاصله خودم را کشیدم کنار و به ملافه اشاره کردم و گفتم: اوه چی بود؟ گوشه لبش خندان شد. فهمیدم کاری که کردم درسته و ادامه دادم تا قهقه اش اتاق را پر کرد. دوست شدیم و شروع به بازی کردیم. وقت خداحافظی آناهیتا روی تختش بالا و پایین می پرید.
- نازنین زهرا دختری یکساله با بیماری لب شکری حاد بود. واقعا اسم زیبایی داشت. اینو به مادرش گفتم و با هم مشغول صحبت شدیم. کمی سر به سر نازنین گذاشتم و بعد از سه یا چهار دقیقه که می خواستم از او جدا شوم مادرش با صمیمتی خاص از من تشکر کرد. کمی جا خوردم. من جز گوش شنوا و چاشنی لبخند برای حرف هایش (مادر نازنین زهرا) چیز دیگری نداده بودم. واقعا او از چه تشکر می کرد؟ نه گلی ، نه شیرینی ، نه یک اسباب بازی فقط ... . حالا راحت تر بودم و می دونستم قراره چه کار کنم : یک سلام بلند ، لبخندی از صمیم قلب و دوستانه و گوشی شنوا بقیه اش را خود مادران و کودکان انجام می دادند.
- اتاقی که ما وارد شدیم سه نوزاد و سه کودک 10 ، 3.5 و 2 ساله داشت. یکی از نوزادان از شیر خوارگاه به آنجا منتقل شده بود. یک ماه و نیم بیشتر نداشت و تنها برای خود گریه می کرد. کسی نبود که دست نوازش بر سر این طفل معصوم بکشد. البته پرستارها به او سر می زدند ولی عشق ورزیدن به او کس دیگری را طلب می کرد.
- رنگ انگشتی چه میکنه . نمی دونین وقتی از بچه ها می خواستم دستشون را رنگی کنن چه می کردند. اول یک نگاه به مادر . چشم و ابروی مادران دیدنی بود. بعد با اصرار ما بچه ها می خندیدند و دستشان را یواشکی توی رنگ می کردند. امان از وقتی که دستشان کامل رنگی می شود. صدای قهقه فضا اتاق را پر می کند. با کلی خواهش وقتی دست مادرها و پرسنل بیمارستان توی رنگ می رفت کودک درونی که مدتها بود اسیر بود و حالا آزاد می شد دیدنی بود .
- سراغ مهدی رفتم و با کارتهای آموزشی و معمایی سرگرمش کردم. با وجود اینکه به نظر می آمد از لحاظ رشد سنی و تکلم دارای مشکل است به خوبی آنها را تشخیص می داد.
- مصطفی 10 ساله بود. 4 ماه بود که بستری بود. مادرش خیلی خسته بود. با مصطفی نقاشی کردیم و دقایقی را هم XO بازی کردم. ورفتم سراغ علی که سه سال و نیم داشت آماده ترخیص می شد. خیلی سرحال و شیطان بود و از وضعیت بیماری خود در حد سنش آگاهی داشت. وقت شام خوردن گفت قرصهایم را بده بخورم. وقتی از او پرسیدم چه غذایی بیشتر دوست داری؟ گفت ما کارونی ولی نباید نمک داشته باشد. بعد از شام از تخت پایین آمد. از نقاشی کردن خسته شده بود. ماشینش را آورد مدتی باهم ماشین بازی کردیم. او از آن طرف اتاق من هم از این طرف. بازی کشیده شد به راهرو بیرون. خیلی خوشحال بود از اینکه می توانست با کسی بازی کند. دختر کوچکی بود بنام نازنین زهرا 21 ماهه در جای خود روی تخت ایستاده بود و به ما که ماشین بازی می کردیم می خندید . برای او هم کتاب خواندیم. نقاشی کرد. ان روز برای هر تخت ستاره ای آویزان کردیم.
- با امیر مهدی 4 ساله همراه شدم. خیلی شیرین زبان بود. برایش کتاب خرس بزرگ و خرس کوچک را خواندم ولی او مهلت خواندن به من نمی داد و تند و تند حرف می زد و در مورد عکسهای کتاب توضیح می داد. برایش با اریگامی پنگوئن درست کردم و حسابی با هم دوست شدیم. کار به جایی کشید که در راهرو به دنبال او می دویدم و او غش غش می خندید. مادرش هم دو ساعتی با یکی دیگر از مادران گپ می زد.
- تعدادی کلاه با مقوای رنگی درست کردیم . تعدادی هم مدال با نقاشی روی مقواهای رنگی تهیه کرده بودیم. به سر هر کودک یک کلاه به اندازه سرش و یک مدال هدیه کردیم. با ثنا دختر بچه 5 ساله کتاب خواندم و کاردستی درست کردم
- حالا هربار که بیمارستان می روم هدفی خاص ندارم فقط یک هدف دارم : ایجاد لحظاتی شاد و مفرح برای بچه هایی که من فقط دو ساعت از عمرشان کنارشان هستم. وقتی در پایان مادر کودکی می گوید دخترم تا حالا مرتب گریه می کرد و می گفت بریم خونه من اینجا را دوست ندارم. ولی حالا میگه تا خوب بشه می مونم و یا دختر کوچکی هنگام خدا حافظی من را محکم بغل کرده و می گوید خاله دوستتان دارم بازهم پیش من میاین؟ جز این چه هدف دیگری برای دفعه بعد می توانم داشته باشم؟
- برخورد مسئولین بسیار جالب بود و نشان از پذیرش حضور ما داشت. حتی نگهبان می گفت ملاقاتی ها را سریع بیرون فرستادم می خواهم کار شما راحت تر باشد.
- از آوردن پرینتر و چاپ عکس پشیمان شدم. زیرا هم حودم از کودکان دور شدم و مشغول دستگاه شدم و هم کودکان از فضای طبیعی بازی و خلاقیت دور شده و متمرکز عکس ها شدند.ولی بچه ها عکس گرفتن از هم رو خیلی دوست دارن یکی از بهترین راههای دوستی است
- بچه ها خیلی کوچک بودند غریبی می کردند و حتی فکر می کردند ما هم می خواهیم به آنها آمپول بزنیم. می ترسیدند و بیشتر گریه می کردند.
- یکی از بچه های اطاق بغل می خواست کار دستی درست کند و مرا صدا کردند. می خواستم با محمد حسن بروم که چون دوست نداشت با ابتکار خودش یک نامه نوشت و آنرا به یکی از بچه های اتاق بغل داد.
- ایجاد ارتباط بین مادران و بچه ها بعد از بازی ها برایم خیلی جالب است. بچه ها که موقع آمدن ما هرکدام روی تخت خودشان فقط با همراهشان ارتباط دارند . بعد از آغاز بازی و بردنشان به تخت یکدیگر شروع به بازی با هم می کنند و همراهانشان نیز ارتباط و همکاری بهتری برای پذیرایی جمعی از ما دارند. نمی دانم رفتن به یک تخت دیگر از جهت پزشکی خوب است یا اشکالی ندارد. اما باید برای ارتباط بچه ها با هم راهی پیدا کرد.
- والدین ارتباط خوبی برقرار می کردند . نکته جالب اینکه والدینی که از هفته قبل با گروه آشنا بودند با خیال راحت بچه ها را در اختیار ما قرار داده و از اطاق بیرون می رفتند. یکی از والدین کودک را به ما سپرد و با آن همه سروصدا از خستگی به خوابی عمیق رفت.
- بازی با رنگ واقعا معجزه می کند. همه سرحال شدند و انگار نه انگار که اینجا بیمارستانه و این بچه ها هرکدام یک ناراحتی دارند. ضمنا خودم هم برای اولین بار در عمرم دستامو تو رنگ کردم و بازی کردم. اما قشنگ ترین قسمت روز که مرا چند روز شادکرد حرف های محمد رضا بود که به مادرش می گفت : دوست دارم بزرگ که شدم مثل این بچه ها مهندس بشوم بیام بیمارستان با بچه ها بازی کنم.
- مصطفی در کنج تختش حرکات ما را زیر نظر داشت. کتابی از دوستان گرفته بود و ورق می زد. خسته شد و کتاب را بست و خوابید. به او سوند وصل بود و نمی دانم چند وقت بود که از تخت پایین نیامده بود. رفتم پیشش و گفتم می آیی بازی کنیم . جوابی نداد اصرار کردم بیا دیگه یک بازی با هم بکنیم. گفت مثلا چی ؟ گفتم توپ بازی . با تعجب پرسید : چطوری ؟ خودم هم به حرفی که زده بودم فکر نکرده بودم. یکهو گفتم کاری نداره با کاغذ. یک جور نابورانه ای نگاهم کرد. گفتم اینهاش بیا کاغذ ها را مچاله کنیم بعد با چسب نواری می پیچیم دورش و بازی می کنیم. توپ خوبی درست کردیم و شروع کردیم به بازی با سایر تخت ها درخواست های دیگری هم بهمان داده شد برای تخت روبرو زینب هم درست کردیم و یکی دیگر برای تخت بغلی. توپ ها با خنده بچه ها در اتاق می چرخید. به مصطفی گفتم بریم فوتبال بدون اینکه ایندفعه فکر کند گفت باشه من را بیار پایین. تازه فهمیدم که چی کار کردم با سوند که نمی شود فوتبال کرد. که دیدم او این فکر را کرده است سوند را با مهارت و کمک مادرش دور کمرش بست و آوردمش پایین. شوت یک ضرب با حالی توی راه رو کردیم. خیلی فرض و تند بود. توپ به بخش پرستاری می رفت و با فرضی خاصی ولی محتاط می رفت و از آنجا می آورد طوری که مثلا پرستارها متوجه نشوند. گفت بیا بزنیم به اونا (پرستارها) گفتم چرا ؟ گفت چون ... . گفتم اونها برای اینکه تو خوب بشی مجبورند بهت آمپول بزنند ولی همون ها بمن گفتند تا بیایم و با تو بازی کنم. توپ را قل داد تا با یکی از پرستارها هم بازی کند . خانم پرستار هم توپ را با پایش زد و گفت مصطفی خوش می گذره؟
- در اتاق سه با فریبرز سه سال و نیم آشنا شدم. خیلی بد حال و بی حوصله بود. اول از من خجالت می کشید با دست روی صورتش را گرفته بود و گاهی زیر چشمی به من نگاه می کرد.. من هم مثل خودش دستم را روی صورتم گذاشتم و گفتم وای من هم خجالت می کشم و از لای انگشت نکاهش می کردم. هروقت نگاهم می کرد انگشتم را می بستم. خنده اش گرفت و با هم دوست شدیم. توان راه رفتن نداشت بغلش کردم و چرخاندمش و برایش شعر خواندم. آنقدر خوشش آمد که دیگر از بغل من پایین نیامد من هم تا آخر وقتم را با او سپری کردم. نمی توانست درست صحبت بکند و یا تمرکز داشته باشد که برایش کتاب بخوانم یا با او بازی کنم فقط دوست داشت بغل بشه و را برده شده و باهاش حرف بزنی. من هم احساسش را درک کردم. همدیگر را بغل کردیم راهش بردم نوازشش کردم شعر خواندم و با حرف سرش را گرم کردم.

طرح حمایت از بیمارستان های کودکان - درجستجوی خویش

این گزارش اولیه توسط تیمی تنظیم شده است که ابتدا" کار را آغاز کرده بودند ... این ها نکاتی هستند که در تمام طول فعالیت ما بصورت ثابت و بعنوان اصول اولیه کار همیشه مد نظر بوده اند.
با تشکر از خانم نجفیان به عنوان یکی از بانیان این طرح و کسی که با تلاشها و پیگیری های خود هیچگاه اجازه نداد این طرح دچار مشکل شود.
مقدمه
گزارشی که پیش روی شماست گزارش تلاش 42 نفر افراد داوطلب ، کادر پزشکی و مدیران در 8 ماه فعالیت برای گذراندن ساعاتی خوش در کنار کودکان بیمار بخش نفرولوژی بیمارستان کودکان مفید می باشد. حقیقت این است که این گزارش ، گزارش کوششی برای کودکان بستری نیست بلکه گزارشی است از تلاش برای یافتن خویش در کنار کودکان بستری ، همراهان آنان و کادر پزشکی . تلاشی برای یافتن طعم شیرین زندگی با چشیدن لبخند کودکی بستری ، پیدا کردن حس آرامش با دیدن لحظه ای استراحت برای مادری خسته که به بودن تو در کنار کودکش اطمینان می کند.
گزارشی است از داستان احتیاج ما به محبت ، خیر و دوستی و اشتیاق آنان به در آغوش کشیدن ما. گزارشی از سادگی خوشبختی ، اعجاز شادی ، نیاز به بازی ، احساس امنیت در یاری و گذاردن نشانه ای از انسان. پدران ما سالیان سال پیش دست های رنگی خویش را به نشانی از موجودی هوشمند به دیوار های غار نشانده اند. شاید همان نیاز، امروز ما را برآن داشته تا برچسبی رنگی بر سرم کودکان گذارده و با رنگهای انگشتی نشانی بر قلبهایمان بگذاریم. این گزارش چیزی بیش از این نیست تلاشی برای یافتن خودمان در سادگی و شادی کودکان بستری . گزارش نیاز ما و پاسخ مشفقانه و مشتاقانه آنها.
ماجرا
در مرداد ماه 1387 طی دوره آموزشی با عنوان بازیابی خلاقیت در موسسه پژوهشی کودکان دنیا قرار براین شد تا کاری گروهی در خدمت دیگران و شکوفایی خلاقیت شخصی برگذار شود. تصمیم گرفته شد تا این کار با یاری کودکان بستری در بیمارستان ها انجام شود.
اما چه کاری و چگونه ؟ طرح های مختلفی ارایه شد :
· تهیه و تدارک داروها یا تجهیزات برای بیمارستان ها و خانواده هایی که توان پرداخت هزینه ها برای آنان ممکن نیست
· آراستن محل بستری کودکان با توجه به بازدیدهای بعمل آمده و وضعیت آنها
· تجهیز اطاق های بازی یا کتابخانه برای کودکان در بیمارستان ها
· گذرندان اوقاتی خوش و شاد در کنار کودکان و بازی با آنها
با بررسی پیشنهادات و مراجعه به بیمارستان ها مشخص شد که فعالیتی باید انجام شود که :
· صرفا جنبه مادی نداشته باشد زیرا اگرچه کمک است اما اشخاص را درگیر برنامه ای منظم نمی کند و همچنین لازم است تا ما کار خودمان را انجام دهیم نه اینکه مسئولیت سازمان ها و مراجع موظف را بعهده بگیریم.
· امکان انجام آن در محیط بیمارستان ها با توجه به فعالیت های درمانی ممکن باشد و باعث آشفتگی در اجرای وظایف آنان نگردد.
· پروژه ای انجام شود که آغاز و پایان آن برای بیمارستان و افراد مشخص باشد.
· به سادگی برای تمامی افراد قابل اجرا باشد.در نهایت هر هفته یک گروه به بیمارستان مفید بخش نفرولوژی مراجعه نمودند و با همکاری کادر پزشکی ، کادر غیر پزشکی ، همراهان کودکان و کودکان با آنان بازی کردیم و اوقات شادی را در کنار هم تجربه نمودیم. این فعالیت از تاریخ 21/6/87 با انجام اولین برنامه آغاز شد و در تاریخ 16/12/87 آخرین جلسه آن برگذار شد. در مجموع 26 برنامه با مشارکت42 نفر برگذار شد.

توضیحات اولیه

چندی قبل یک کارگروهی جالبی تعریف شد . هدف این بود که جمعی از بچه های دانشگاه با کمک و همراهی تیمی از خارج دانشگاه هر هفته جمعه به یکی از بیمارستان های تهران سر بزند (مخصوصا بیمارستانهای کودکان) و در مدت چند ساعت محدودی که در اختیار دارند به بازی با بچه ها و ایجاد فضایی شاد و پر نشاط برای بچه هایی که طی یک هفته گذشته در محیطی استرس آور و بدور از خانه بوده اند بپردازند ...

گزارش ها - عکس ها - ... در پی خواهد آمد.